ببخش
ببخش
ولی دلم مسافرخانه نیست
که بیایی زیر سقفش چند روزی خستگی درکنی و بعدبروی
شهربازی هم نیست
که بیایی بازی کنی بخندیو هر وقت سیرشدی بروی
میخانه هم نیست
که هروقت خمار بودی بیایی
و هر وقت مست شدی بروی
دل من همان دیوانه خانه ایست
که دیوانه اش تا صبح بیدار میماندتا طلوع ساحل را ببیند
زیر باران چتر هایش را میبندد
برای مرگ ماهی قرمز سال نو مراسم عزا میگیرد
در جزوه هایش به جای نکته های امتحانی
پر از شعرهای حافظ است
برای لبخند عزیزانشان حاضر است بغض هایش را فدا کند
ببخش
اما تنها وقتی میتوانیساکن دلم شوی
که دیوانه ام باشی
دیوانه
نظرات شما عزیزان: